تشنگی و گشنگی
نویسنده:
اوژن یونسکو
امتیاز دهید
کتاب تشنگی و گشنگی یکی از آخرین آثار اوژن یونسکو، نمایشنامهای متفاوت از سفر اودیسهوار قهرمان اصلی داستان برای پیدا کردن خوشبختی در زندگی است.
شخصیت اصلی نمایشنامه تشنگی و گشنگی، مردی به نام ژان است که سفری را برای یافتن شادی و خوشبختی حقیقی در زندگی آغاز میکند. مردی که همیشه برای یک چیز جدید، یا برای چیزی بهتر طغیان میکند. اوژن یونسکو نمایش را در چهار بخش و سه صحنهی جدا از هم نوشته که ژان را از بهشت به دوزخ میرساند.
ژان در بخش اول که همان بهشت است، با همسر و فرزندش که نوزادی دوست داشتنی میباشد، زندگی میکند. او برای داشتههای خود در زندگی ارزشی قائل نیست و آنها را دور میاندازد. در بخش دوم که در عالم برزخ اتفاق میافتد، ژان منتظر زنی میماند که نمیتواند کاملاً او را به یاد آورد و در این راه هم ناکام میماند. در بخش سوم به مانعی غیرقابل عبور برمیخورد و سرانجام به محفل دوزخیان وارد میشود و تصور میکند که در جمع مومنان است و در نهایت به بردگی کشیده شده و سرانجام به ارزش چیزهایی که از دست داده، پی میبرد ولی دیگر دیر شده است...
بیشتر
شخصیت اصلی نمایشنامه تشنگی و گشنگی، مردی به نام ژان است که سفری را برای یافتن شادی و خوشبختی حقیقی در زندگی آغاز میکند. مردی که همیشه برای یک چیز جدید، یا برای چیزی بهتر طغیان میکند. اوژن یونسکو نمایش را در چهار بخش و سه صحنهی جدا از هم نوشته که ژان را از بهشت به دوزخ میرساند.
ژان در بخش اول که همان بهشت است، با همسر و فرزندش که نوزادی دوست داشتنی میباشد، زندگی میکند. او برای داشتههای خود در زندگی ارزشی قائل نیست و آنها را دور میاندازد. در بخش دوم که در عالم برزخ اتفاق میافتد، ژان منتظر زنی میماند که نمیتواند کاملاً او را به یاد آورد و در این راه هم ناکام میماند. در بخش سوم به مانعی غیرقابل عبور برمیخورد و سرانجام به محفل دوزخیان وارد میشود و تصور میکند که در جمع مومنان است و در نهایت به بردگی کشیده شده و سرانجام به ارزش چیزهایی که از دست داده، پی میبرد ولی دیگر دیر شده است...
آپلود شده توسط:
hotsnow
1390/02/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تشنگی و گشنگی
دلهره ی من با كشف زمان آغاز شد. لحظهای كه پی بردم هر لذتی در نهاد خود راهی به نیستی باز میكند.
كمدی وحشتناك است. كمدی دردناك است. من مینویسم تا پاسخی به خود داده باشم، كی هستم؟ و چرا هستم؟
عادت سرپوش تیرهرنگی است كه بر روشناییهای زندگی نقاب میزند و این گناهی است بزرگ. ما میتوانیم به روشناییها راه یابیم ولی این راهپیما كجاست؟
هنرمند از حقایق جهانی قوت میگیرد. هنرمند بینیاز از تنها و پیوسته تنها به مرزهای ناشناختهای قدم میگذارد كه هیچ گروهی را قدرت عبور از آن نیست. گروهها در قید چارچوبهای عقاید پذیرفتهشده گرفتارند و چون در قیدند، جهانبین نیستند.
میگویند پیام من در تئاتر شكوهای است از تنهایی، دردی است ناشی از بیارتباطی با دیگری؛ اما من میگویم بشر هرگز نمیتواند تنها باشد و از همین ناتوانی خود در به دست آوردن «تنهایی» در رنج و عذاب است. انسانها با هم ارتباط برقرار میكنند، با هم حرف میزنند و تا حدودی یكدیگر را فهم میكنند. اما چگونه یكدیگر را فهم میكنیم؟ همه چیز عجیب است. حرف زدن، راه رفتن، آب خوردن، تلاش كردن یا فكر كردن و در اصل زیستن، اما لحظهای كه نفس و ذات زندگی را پذیرفتیم، دیگر هیچ چیز عجیب نیست، حتی ارتباط برقرار كردن.
شاید بتوان گفت كه تئاتر بنای متحرك و زندهای است كه واقعیتی وحشتناك و بینظیر در آن مسكن دارد.
واقعیتی كه آرامآرام از حالتی به حالت دیگر میگراید تا در پایان نمایش ناگهان خشن و بیپروا نمود كند، تئاتر كشف یك واقعیت پنهان است. تئاتر مرحلهای است از غافلگیر شدن.
شكسپیر پدر تئاتر پوچی است. مگر او نیست كه میگوید:
«دنیا سرگذشت دیوانههاست از دیدگاه یك دیوانه؟» مگر او نیست كه میگوید: «همه چیز خشم و هیاهوست؟»
از زمانی دور شكسپیر همه چیز را گفته است. بكت میكوشد تا او را تكرار كند. ولی من حتی قادر به تكرار او نیستم. دیگر چه چیز میتوان بر گفتههای او افزود؟ من كه نمیدانم!
در پاسخ میگویم كه ما در بدبختی زندگی میكنیم، چرا كه دنیا لبریز از بدبختی و تراژدی است. اما ما میتوانیم خوشبخت باشیم و یا دست كم گهگاه. خوشبختم كه با آدمها ارتباط برقرار كردهام، در حالی كه میگویند «تئاتر من، تئاتر نداشتن ارتباط» است.
میپرسند اگر زمان یك واقعیت قراردادی است و بر مبنای عقل قرار ندارد مثل نمایشنامه آوازهخوان طاس كه در آن آونگی چند بار میكوبد و میزند، این ضربهها چه چیز را میخواهند بازگو كنند. اگر ارتباط بشر با قراردادها قطع شود، آیا انسان با پشت پا زدن به این عادات گمراهتر نخواهد شد؟
اگر من ساعتی را در این نمایشنامه گذاشتهام كه آونگش ضربههای بیقاعدهای میزند، در حقیقت دامی است تا مردم تصور كنند من فلسفه به خصوصی روی زمان دارم. بازی كردن یكی از بزرگترین لذتها و خوشبختیهای زندگی است و حتی بدبختیها یأسها و نومیدیهای خودم و دیگران بهانهای است در دست من برای نوشتن نمایشنامه.
میپرسند آیا گذشته از حال برای من اهمیت بیشتری دارد؟
در نظر داشته باشید كه زمان حال امتداد زمان گذشته است و انسان نمیتواند زمان حال را بدون شناخت زمان گذشته بشناسد. انسان بدون فرهنگ و بدون شناخت گذشته هیچ كاری نمیتواند برای زمان حال انجام دهد.
میپرسند شخصیتهای بازی من با هم حرف میزنند و نخستین كلماتی كه در یاد دارند به یكدیگر میگویند. مثل نمایشنامه آوازهخوان طاس اما این كلمات و جملات مفهومی را القاء نمیكنند. آیا مقصود من طنز است؟
اگر این نمایشنامه شما را میخنداند طنز است و اگر نمیخنداند طنز ناموفقی است؛ چرا كه قصد من طنزگویی است و هیچ چیز برخورندهتر از پی بردن ناموفق بودن نیست.
وقتی نمایشنامه آوازهخوان طاس را نوشتم فكر نمیكردم بتوانم یك نمایشنامه تئاتری بنویسم و به همین دلیل نامش را «ضد نمایش» گذاشتم. آخر دنیا پر از تناقضات، تأییدات، تركیبات و نفی و انكار است. من هم دنیای كوچكی در این دنیای بزرگم. پس من هم این تناقضات جهانی را منعكس میكنم.
یادم هست در پاریس بین سالهای 1950 و 1955، چند نفری بودیم كه نمایشنامههای «ضد نمایش» مینوشتیم. مثلاً بكت نمایشنامه در انتظار گودو را در حدود 1953 نوشت. من هم بیآنكه با او آشنایی قبلی داشته باشم، نمایشنامه صندلیها را نوشتم كه همان موضوع نمایشنامه بكت را بسط میداد و تكمیل میكرد. یعنی نمایشنامه من میتوانست عنوان در انتظار گودو را داشته باشد.
اما چرا اینها «ضد نمایش» بودند؟
چون نمایشنامههای ما ساختار نمایشنامههای متداول گذشته را نداشتند. بكت حتی از من قاطعتر و سختگیرتر بود.
میگویند من ده سال به نوشتن نمایشنامههای پوچی مشغول بودهام، ولی نمایشنامه كرگدن با دیگر آثارم تفاوت دارد. آیا كرگدن یك نوع تئاتر پوچی با بیانی دیگر است و یا واقعاً تئاتری متعهد است؟
به من نگویید كه تئاتر پوچی نوشتهام، این فرضیه منتقدان است، به ویژه فرضیه یك منتقد انگلیسی به نام مارتین اسلین، اما كسی آگاهانه نمایشنامه یا ادبیات پوچی نمینویسد. اگر من یك نویسنده پوچی با افكار و عقاید پوچی باشم؛ هرگز متوجه نمیشوم. چون كسی كه بخواهد بداند پوچی چیست؛ باید دقیقاً از طریق فلسفه به مفهوم غیر پوچی پی برده باشد، بله، من تئاتر پوچی نوشتهام. مثلاً كرگدن و شاه میمیرد را میتوانید تئاتر پوچی بدانید این پوچی كه ما در جهان شاهد آن هستیم تظاهر كمبود و ناتوانی و محدود بودن ادراك ماست.
میپرسند آیا میتوان درباره تئاتر لفظ متعهد یا غیر متعهد را به كار برد؟ و اصولاً نظرم درباره تئاتر متعهد چیست؟
البته آنچه برایم مهم است، این است كه متعهدنویسان بخواهند من تئاتر غیر متعهد و یا به مفهومی دیگر «تئاتر آزاد» ننویسم، چرا كه ادبیات متعهد یا انسان متعهد كه تعهد خودآگاه یا ناخودآگاه پذیرفته است، دیگر انسان آزادی نیست. از طرفی بیشتر نویسندگان تئاترنویس خواستهاند افكارشان را درباره دنیا، به دنیا اعلان كنند و نشاندهندة راههای درستكاری باشند. به معنای دیگر خواستهاند تبلیغ كنند. نویسندگان بزرگ آنهایی هستند كه موفق به تبلیغ نشدهاند و یا اگر شدهاند، در اصل عمل دیگری انجام دادهاند؛ عملی مهمتر از افكارشان، عملی جاودانه. آنچه در یك اثر یا یك نمایشنامه جالب توجه و هیجانآور است، زنده بودن اثر است. البته نویسندگان بزرگ كسانی هستند كه خواستهاند تبلیغ كنند اما برداشت دیگری از تبلیغشان شده است. آنها خواستهاند با تبلیغ برای مردم راهی پیدا كنند و به آنها جهت فكری ویژهای بدهند و افكاری را القاء كنند و اما این افكار و ایدئولوژیها كهنه میشوند.
میگویم تئاتر سیستم و شیوه بیان است. در حقیقت قبلاً داستان و مقاله و رساله مینوشتم، اما افكار ناراحتكنندهای در آنها وجود داشت. تناقضات بسیاری در آنها به چشم میخورد. راستش افكار متناقضی داشتم. میخواستم كشفهای ضد و نقیضی از حقیقت را بیاموزم، چرا كه من و دیگران امیال ضد و نقیض پراكندهای در ذهن خود داریم. از این رو فكر كردم كه به تصویر كشیدن این تضادها فقط در تئاتر امكان دارد. آخر شخصیتهای گونهگون و متفاوتی در صحنه ظاهر میشوند كه با هم حرف میزنند. این تناقضات را قهرمانان بازی شكل میدهند و تئاتر در نظر من خالصترین بیانی است كه میتواند بازیهای پیچیده درونمان را به تصویر بكشد. تئاتر آسانترین وسیله بیان من است. فكر می كنم راه پرهیز از تناقضگویی شخصی خودم را پیدا كردهام. در حقیقت راهی یافتهام كه میتوانم آزادانه به تشریح و بیان تناقضات خود بپردازم.
میپرسند آیا تئاتر یك وسیلة بیانی نیست؟
این تئاتر نیست كه به من امكان میدهد تا تناقضات را بیآنكه ناگزیر باشم از آنها نتیجهگیری كنم، بازگویم؟ دقیقاً همین طور است. من نمیتوانم پیام بدهم و نمیتوانم راه حلی پیشنهاد كنم. اگر انسان بخواهد راه حل هایی قطعی ارائه كند، در حقیقت به افراد شعار میدهد. شعار جای حقیقت را میگیرد.
میگویند در نمایشنامه كرگدن برانژه برایم چه مفهومی دارد؟
میگویند بر این باورم كه برانژه خودم هستم.بله، من همان قدر برانژه هستم كه فلوبر مادام بواری! وقتی فكر میكنم همة مردم كرگدن هستند، پس چرا من نباشم. همه میگویند دیگران كرگدن هستند، در این صورت من هم میگویم كرگدن دیگراناند!
میگویند من یك سیستم بیانی دارم، پس چرا راه حلهایی پیشنهاد نمیكنم؟
شاید منظورم را بد بیان كردهام. شاید میخواهم بگویم تئاتر وسیلة بیان است. اگر كلمة سیستم را به كار میگیرم، میخواهم از تكرار كلمه زبان پرهیز كنم.
* این مطلب صرفا سخنان اوژن یونسکو است و نه ما یا شما یا ادبیات و یا فلسفه یا هر موجود دیگری که می تواند حرف بزند!
منبع : تبیان
------------------------------------------
در نظر من نویسنده آدم متعهدی نیست. او كسی است كه برای خودش مینویسد یا دست كم میاندیشد كه دارد برای خودش مینویسد. من تلاش میكردم بنویسم تا خودم را كشف كنم و همین طور دیگران را.
از من پرسیدهاند چه عواملی مرا وادار به نوشتن كرد،
میگویم نتوانستهام به درستی پاسخی به این سؤال بدهم. اما وقتی ده سالم بود با ادبیات آشنا شدم، روزی كه آموزگار مدرسهام از من خواست انشایی یا موضوعی كه مطابق میلم باشد بنویسم. باری نخستین بار كشف كردم كه نوشتن چه لذتی دارد و بار دیگر ادبیات را با خواندن قطعه سادهای از گوستاو فلوبر درك كردم. آخر فلوبر نویسندهای است بنام كه سبك معتبری دارد. من با خواندن آثار او با ادبیات بیشتر آشنا شدم و به این نتیجه رسیدم كه خود ادبیات اهمیت چندانی ندارد و قصهگویی كار مهمی نیست، بلكه شیوه بیان است كه در ادبیات از اهمیت ویژهای برخوردار است. به همین دلیل از دوازده سالگی خواندن كتابهای پلیسی ویژه كودكان را رها كردم و بعد شروع به نوشتن كردم.
اما انگیزة من در نوشتن چه بوده؟
باید بگویم از نوشتن لذت میبردم و چون نویسنده تئاتر به دنیا آمدهام، این استعداد ذاتی من بوده است. باید بدانید كه هر انسانی در زمینهای استعداد فوقالعاده دارد و من در جستوجوی خود و جوهر درون خودم بودم. زبان من زبان ادبیات و زبان تئاتر است. همین كه میكوشم تفسیری درباره نوشتههایم بنویسم، به نظرم میآید كه میخواهم خودم را به زبانی غریبه نشان بدهم. زبانی كه به درستی آن را نمیشناسم.